نهال آسمانی

این هدیه رو به رشد الهی....

نهال آسمانی

این هدیه رو به رشد الهی....

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دیگر وقت آن رسیده که سیر در عالم را رها کنی و سفر در نفس را پناه بیاوری....

وقت آن رسیده که به جای شهر به شهر گشتن و کو به کو رفتن بنشینی در جزیرهء خود...

بپرسی که به راستی که هستی؟ چه میخواهی؟ چه باید بخواهی؟چطور باید بخواهی؟چرا باید بخواهی؟....
وقت آن رسیده که هدف اصلی بودنت را کشف کنی..
الست بربکم؟....قالوا بلی...

و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا ذعان..فلیستجیبوا لی والیومنو بی لعلهم یرشدون...

خدایت میخواندت...نزدیک است...خدا میشنود...اجابت میکند...کافیست اجابتش را اجابت کنی...

او راهنماییت میکند.... خدا عاشق ترین عاشقان است... لایق باش...

رستاک
۲۵ تیر ۹۵ ، ۰۳:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خب... از آقای مولانا بی‌اندازه ممنونم بابت شعرهایش... شعرهایی که صدها سال پیش سروده، تا امروزه روزی برسد به دست چاووشی نامی...تا با تجسمش این چنین رقـــص ســمـاع‌گونه‌ای در دل ما راه بیندازد...

رستاک
۲۳ تیر ۹۵ ، ۰۵:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

حس کودکی سه ساله را دارم که دارد با چهار دختر دیگر بازی میکند. خانم مهربانی سر و کله اش پیدا میشود و فقط 4 آبنبات بزرگ رنگی در دست دارد. خانم مهربان نگاهی به پنج کودک میکند و نگاهی به چهار آبنبات...

در نهایت کودک در حالیکه آب از لب و لوچه اش ولو شده ، با چشم گریان و دست خالی دوستان خسیسش را رها میکند و بدو بدو به مادرش پناه میبرد.

خانم به ظاهر مهربان سر تاسفی تکان میدهد و دور میشود...خیلی دور.....!

دخترک با خودش فکر میکند نکند بازی کردنش به قشنگی چهار دختر دیگر نبوده...یا شاید از بقیه زشت تر است...یا نکند بداخلاق تر؟؟؟؟

این میشود که اشک چشمهایش را پاک میکند...سرش را بالا میگیرد و دوباره میرود پیش بچه ها.... و تا ابد هر روز به آینه نگاه میکند و میگوید من بدم؟؟؟

رستاک
۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

درد .... درد یعنی اینکه همیشه و همیشه این حس لعنتی همراه صمیمی ات شود...حس بد بودن...حس ناچیز بودن...حس ناهنجار بودن...حس متفاوت بودن...حس کم بودن...
در دوسالگی
چهار ساگی ده سالگی
12-14 15-سالگی.....
و درست آن موقعی که دستت را به زانو گرفته ای... حاک لباست را تکانده ای و کم کم داری سرت را بالا و بالاتر میگیری که انگار تمام شد...انگار من هم خوب هستم....چند نفری به طور همزمان...مثل ت.جــــاو.زی بی رحمانه میریزند سرت... هر چه داشتی و داری..همه چیز را میگیرند....همه چیز را میشکنند...هر آنچه داری را خرد میکنند تا جاییکه دیگر یک پول سیاه هم نیارزد
و بدتر از آن اینکه خودت هم باورت میشود که از اول هم همین بوده....اینکه هر چه داشتی و داری مزخرف است...عاریه ایست....اینکه از اول هم ارزشمند نبوده....اگر چیزی هست در این دنیا که ارزشی دارد تو از آن بهره ای نداشتی...
دوباره خرد شده...له شده...خسته....دردمند رها میشوی تا اینبار دیگر حصاری پررنگ دور خودت بنا کنی که چه؟ که دیگر بس است...رهایم کنید...از اول هم همینقدر بیشتر نبود


رستاک
۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۲:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر